اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 89 تیر 2
فردی برای بازدید به یک بیمارستان روانی رفت. در قسمتی از طبقهی همکف، مردی غمناک را دید که به دیوار تکیه داده و هر چند دقیقه آرام سرش را به دیوار میزند و زیر لب میگوید: مونا.. مونا..
او از مسئولان تیمارستان پرسید: مشکل این مرد چیست؟
گفتند: این بیچاره دختری به اسم مونا را میخواسته است که چون به وصالش نرسیده، به این حال و روز افتاده است.
مرد سری تکان داد و به ادامهی بازدید پرداخت. در گوشهای دیگر مردی را دید که به غل و زنجیر بسته شده و در حالی که سعی دارد زنجیرها را پاره کند، مدام با خشم و غضب فریاد میزند: مونا.. مونا..
بازدید کننده با تعجب پرسید: این یکی دیگر چه مشکلی دارد؟
و پاسخ شنید: مونا، یعنی همان دختری که او را به آن بیچارهی اولی ندادند، با این بیچاره ازدواج کرد..
پ ن: خانمها گلایه نکنند لطفا.. صرفا محض شوخی بود.. البته آدم عاقل از شوخیها هم پند میگیرد..
بازم پ ن: بیچارهای میگفت: من مثل اولی که نیستم چون به عشقم رسیدم.. پس شاید مثل بیچارهی دومی باشم اما احتمالاً چون داغم حالیم نیست..
دوباره بازم پ ن: ............................